مراد اهل دل آن است که گفته اند وگرنه من هر چه بگویم گزاف بود

تقسیم کننده

رسول خدا(ص) فرمودند: ...ای مردم! همانا علی، تقسیم کننده جهنم (نار) است. کسی که یاور و دوست او باشد؛ وارد آتش نخواهد شد و کسی که دشمن او باشد؛ از آن نجات نخواهد یافت. همانا او تقسیم کننده بهشت است. کسی که دشمن او باشد؛ وارد آن نخواهد شد و کسی که دوست او باشد از آن محروم نخواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

دوباره

خدا همیشه بزرگ تر از این حرفاست که ما فکرشو میکنیم 

نه تو فکر ما میگنجه 

نه ما بلدیم درست بفهمیمش 

یه چیزایی هم میگیم میدونیما  ولی ...

خودمونم میدونیم ته قلبمون خدا دوستمون داره 

خدا خداست چه ما بخوایم چه نخوایم 

دوستمون داره چه بخوایم چه نخوایم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

ادب

تو به ادب خود ارزش می یابی 

پس آن را با بردباری زینت بخش 

 

امیرالمومنین (ع) 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

سرچشمه

دلم آرام ران جاده را 

خوابی به چشمم می زند 

مستانه ران اسباب را 

باران به چشمم می زند 

راهی چون آن راه خراب 

خاری به پایم می زند 

مستانه با آبی شراب 

تلخی به کامم می زند 

دردی به سان تشنگی 

خشکی به کامم می زند 

عشقی به این پایندگی 

تیغی به جانم می زند 

عشقی به خودسازندگی 

مهری به جانم می زند 

از خود شروع کن بندگی 

جانی به جانم می زند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

رو به سوی آسمان

اندکی بیرون بیا از دون خویش


لاجرم هستی در این پستوی خویش


ساعتی طاقت بیار اندر جهان


زین برون شو جان مارا وارهان


از طبیعت بشکف ای باران جان


راه و رسم عاشقی دان ای جهان


ای جهانِ هست و ای آرام جان


لحظه ای طاقت بیار بر قفل جان


ما ز هستی بوده ایم هستی زما


لاجرم هستی شده بر بهر ما


ما طبیعت کشته ایم و گشته ایم


لاجرم قلب طبیعت یا که ما پایینتریم ؟


ای حسان نیکوبگو بر ساربان


تا بماند بر زمانت جان بان


بر زمین و آسمان دستی بکش


گر همو خواهی خود را جان بکش


گر همه خواهی خود را وارهان


رو زمین و آسمان و جانِ جان



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

صدا

بعضی مواقع انسان ها بین دو راه باید انتخاب کنند 

در ظاهر شاید زیاد فرقی با هم نداشته باشند 

اما 

وجدانشون میگه که : اون یکی راه تهش اینه هااا . حواست هست . تو چرا اینطوری شدی . تو که اینطوری نبودی . ای بی وجدان . 

نمیدونم حرفش الکیه یا از سر دلسوزی . 

ولی میدونم اثرات زندگیمه 

حالا داره خط میده 

خدا عاقبت همه رو بخیر کنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

ذهن

چند روزیست احساس میکنم ذهنم دوباره مسیر عود کردن را پیش گرفته است . 

در برهه هایی از زندگی دچارش شده بودم . مدتی طول کشید تا از بین بروند . البته اثرشان هم از بین رفت . بجز آخری که صورت مسئله را اندکی پاک کردم ; برای همین نصفه نیمه پاک شده بود . حالا احساس میکنم قصد برگشتن دارد . ولی راهش را کج کرده به سمت ذهن من . یعنی ذهن برای ذهن . 

نسبت به بدگویی کردن مردم راجع به مردم , قضاوت مردم راجع به مردم و دروع گفتن و این بساط ها حساس شده بودم . وجدان چروکیده می شد زیر بار این حرف ها . حالا منزوی شده ام . منزویه منزوی . حالا احساس میکنم نباید راجع به هیچ احد الناسی با کسی صحبت کنم . اسم هیچ فردی را نیاورم و تجربه ام را فقط در قالب فلان و فلان با دیگران به اشتراک بگذارم . 

تلنبار این همه تنهایی در سنین جوانی می شود انزوا از اجتماع . نه بهتر است بگویم فرار از همه ی حرف ها . دیگر حتی حرف زدن راجع به کسی که نمیشناسمش هم برایم سخت شده . آخر می گویم چه شده پسر ؟ چه با خودت کردی که اینقدر گوشه گیری . بعد میفهمم که رفتارم درست بوده , رفتار دیگرانم اطراف این غریبستان قریب نکوهیده است . هرچند همه باشند . می گویم نکند من ... نه اینکه جمعش صحیح است پس بگذار تفریقش هم صحیح باشد هرچند که حاصلش برابر یک باشد ... یک که بهتر است نگذار صفر حاصل این تفریق باشد . وقتی خودت را هم از دست بدهی دیگر ... دیگری در کار نیست باید دربرابرش بایستی . آرزو دارم سرانجامش نیکو شود . خدا کند همرنگ کسی نشوم . رنگ خودم را بیشتر دوست دارم . 

این را هم بگذار اسمش را وسواس بگذارند ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

خودت اسمی انتخاب کن

صرف انرژی برای بعضی از کار ها جز اسراف چیز دیگری محسوب نمی شود . حال چرا وقت صرف می شود دلایل مختلفی دارد از جمله : خستگی , بی حالی , انرژی زیاد , ندانم کاری و ... 
اینکه چه کاری درست است هر فردی خودش می داند ; فقط باید یک نگاهی به خودش بیندازد ولی کجاست چشمان درون بین من ؟ 
در عطش گرفتن لجام خود هلاک شدم . 
وجودی ناوجود یا ناوجودی با وجود . هر دو غرق در هم شده اند . غرق در کنج وجود . پس هم وجود و هم ناوجود برای خودشان وجودی دارند . جایگاه من کجاست ؟ اتاقک تاریک وجود یا اتاقک روشن ناوجود . ناوجود در وجود خودم می مانم , اگر بطلبد ...  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

بودن یا نبودن

وجود یا عدم وجود ناشی از فاصله از هر چیزی است . 
ولی گاهی انسان به قدری احمق می شود که حماقت های گاه و ناگاه خود را فراموش کند و خودش را عاقل ترین فرد جهان پندارد . 
زن لیوان آب را به دست مرد می دهد . چشمان مرد می درخشد ولی آن را مخفی می کند . 
روز ها می گذرد . 
روز ها 
تلخ یا شیرین 
نور آفتاب کم و زیاد می شود ولی هیچ گاه از بین نمی رود 
مبدا باد کجاست ؟ 

دل در طلب صاحب دل نعره زنان است 
از کار خودش در عجب شیهه کشان است 
آن دل که رود سوی زمین ساعت دل را 
آن کوک کند در دل و این صاحب آن است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

روایت روزمرگی

اگر هوا ابری باشد می گویند چرا آفتاب نیست . اگر آفتاب باشد می گویند دلمان برای ابر های تیره تنگ شده است . آدم در از امثال این رفتار ها در عجب می ماند . 

درب خانه را می گشاید به منزل می آید . مبل های خانه مثل همیشه با پارچه ای سفید پوشانده شده است . پارچه هایی که از مادرخانمش به خانمش به ارث رسیده و حالا حکم روکش را دارد . رنگ و رویی هم ندارند بیشتر از بی رنگیشان است که به سفید می گرایند . در همان سمت تابلو فرشی از کوه و دریاچه ای که آفتاب درخشان را در خودش منعکس میکند بالای یک مبل تک نفره ی زه وار در رفته روی دیوار نصب است .چارچوب تابلو رنگ تیره ای دارد ولی حسابی گرد و خاک بر روی آن نشسته است . فرش های خانه هم که حسابی آفتاب خورده و رنگ قرمز خودشان را به رنگ نامعلوم بنفش رنگی داده اند . یک میز تحریر شلوغ هم در گوشه ای به چشم می خورد که یک صندلی پلاستیکی قرمز پشتت قرار دارد برای نشستن و خواندن تا بی نهایت . تلویزیون هم که روشن فکری مانع از خرید آن شده و فقط یک میز تلویزیون که کادوی عروسی از طرف عمه جان خانمش است به چشم می خورد . 

مرد به سمت مبل تک نفره ی مخصوص خودش می رود . پارچه را کنار میزند و روی فرش پرتابش میکند . رو مبل لم می دهد و سرش را به سمت عقب می برد تا حالت لم دادنش کامل شود . 

- خانم کجایی ؟ دارم از تشنگی هلاک میشم . 

خانم از اتاق بیرون می آید . یک روپوش سرمه ای رنگ پوشیده و چادر در دست دارد و سعی می کند که چادرش را باز کند تا به سر بگیرد . معلوم است میخواهد بیرون برود . 

- به به بالاخره تشریف آوردین . پاشو برو یه لیوان آب بردار . 

مکثی میکند و جمله ای را که در دهاتش تا پشت دندان هایش آمده بودند می خورد . چند قدمی بر می دارد به سمت آشپزخانه میرود . 

در آشپزخانه اجاقی کثیف که انگار آب خورشت یا روغن یا چیز دیگری بر روی آن ریخته در کنج آشپزخانه به چشم می خورد . سینک ظرف شویی پر از ظرف نشته از شام دیشب است . مثل اینکه دیشب مادر خانم و پدر خانم مرد مهمان ناخوانده بودند . ولی خانم در تهیه ی غذا سنگ تمام گذاشته بود . در اصل سنگی بر روی دوش مرد گذاشته بود . یخچال رنگ و رو رفته ای با صدای موتور وحشتناکی بغل سینک ظرف شوی در حال انجام وظیفه است . رنگ یخچال سفید ولی دیگر مایل به صورتی شده است . کابینت ها هم که رنگ سفید یخچالی خود را با رنگ آب مرغ و رطوبت عوض کرده اند ولی هنوز سالم و محکم سر جایشان ایستاده اند . یک میز نهار خوری شیشه ای چهار نفره با چارچوب استیل و صندلی های چوبی قهوه ای رنگ درست در وسط آشپزخانه به چشم می خورد . قشنگ است ولی ریخت بی ریخت آشپزخانه را به هم ریخته است . 

زن به سمت یخچال می رود . درب یخچال را باز میکند . صدا نوار مغناطیسی کنار در یخچال به گوش می رسد  . درون یخچال سه لیوان دسته دار خالی , یک پارچ تا نصفه محتوی آب یک ظرف پر رب گوچه فرنگی و یک ظرف خرمای خشک , یک قابلمه ی مشکی محتوی شام دیشب و سه تا پرتغال و دو تا سیب به چشم می خورد . 

زن یکی از لیوان ها را بر می دارد . لیوان حسابی سرد شده و جای لکه را از انگشتان حسابی می پذیرد . لیوان را پر آب میکند و در یخچال را می بندد 

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر