مراد اهل دل آن است که گفته اند وگرنه من هر چه بگویم گزاف بود

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

شرف آب نهان است 

غنچه بی برگ در آیینه ی سرد خزان است 

همه ی کوه غمت جمله به پشتت نهان است 

نه به این و نه به آن است 

هر کسی گرد غم و حال پریشان خودش 

پرسه زنان است 

نه به فکر دگران است 

جمله ی شعر گران است 

به سان نمک و آب لب جوی روان است 

آب در منزل عشاق روان است 

تو ز هر عارفی و مستی برون شو 

و در کلبه ی عشاق دمر شو 

تا که دل داده شوی و 

همه جان مستِ سرانگشت و لب کار بمانی 

در این راه بمانی و بخوانی و 

نمک دل بفشانی و

کتابی تو بخوانی و 

دل از هر چه در اینجاست و در آنجاست بربایی و 

بمانی و بمانی و بمانی 

در این کلبه ی عشاق 

نهان است نمک در دل آبش 

و نهان است صدف در دل دریا 

تا که دریا بدهد آب دلش را 

برون از کف 

و تو آن ماه زمینی که هر از گاه 

نهانی و نمانی 

در این وضع 

نهایت تو بخوان تا که دلت 

دل نسپارد 

به هر از خود گذری 

و تو از خود گذری 

تا که ببینی خدا را 

و خدا را و خدا را و خدا را 


... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

کسی که به خودش مدیون است ...

به نام آنکه معنا بخش معناست 

بررسی آمار و احوالات درونی نشان میدهد انسان ها به طور عمده از خود بودن گریزانند . خب گریزانی ازچه ؟ و به کجا ؟ نکته ی جالب این است که هیچ کس شاید هم بجز عده ی معدودی نمیداند . بعضی ها هم عذاب وجدان میگیرند از این فرار از خود . ولی در کل نه معلوم است که جریان چیست و نه چیز دیگر 

فقط می دانیم که یک چیزی در درون مدام مارا اذیت می کند و ریشه ی مشکلات از آن است . 

شناخت کامل خود ریشه ی حل مشکل خود است وقتی که بخواهیم ریشه را درست کنیم نه ظاهر را . ترمیم ظاهر راحت است ولی با عبور از زمستانی به بهار دوبار همه چیز نمایان می شود مثل گذشته . زشتی ها در فصل رویش دوباره می رویند اگر ریشه ی آن ها هنوز قوت داشته باشد ... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

دارد هر روز اتفاق می افتد ...

جهل فراجسمی یعنی اینکه بدانیم که در همان لحظه داریم دست به عمل اشتباهی میزنیم ولی از حقیقت چهره برگردانیم . انسان ها به طور کلی از تغییر دوری میکنند چون تغییر دردی دارد که انسان را متحمل سختی میکند . انسان برای فرار از درد. و رسیدن آسایش زندگی میکند پس با خود می گوید که چرا دردی را بپذیرم و به آن خوش آمد بگویم با اینکه می دانم اینگونه که الان هستم راحت ترم . بر این گفته تاکید میکنم که تغییر مساوی با درد است ;آن لحظه که آدمی از روی شوق تصمیم میگیرد سحرخیز شود و آن را به عادات همیشگی خود اضافه کند به این فکر نمیکند که صبح فردا که بیدار شود (البته اگر بیدار شود) هزاران انگیزه ی دیگر و قوی تر دارد که دوباره بخوابد . وقتی میخواهد کمتر سخن بگوید تا بقولی سخنانش همچون در باشد چه ؟ خودمان میدانیم که داستانی بسی دراز است . چه باید کرد ؟ تغییر چه هست اصلا ؟ اصلا برای چه تغییر می خواهیم ؟ چگونه است ؟ اگر نشود چه می شود ؟


اصلا همه ی اینها درست ولی آدمی که هزاران بار با پاسخگویی به این سوالات انگیزه در او بوحود آمده است برای تغییر ; و همان هزاران بار را زمین خورده , آیا او دیگر به این راحتی ها عوض میشود ؟


مولانا میگوید هر جا که رسد درد همان جاست دوا


نمی دانم ... یکبار دیگر نوشته هایم را میخوانم ...

هوای سرد گرمای درون را زیاد میکند


زمین گرد است ولی هر گردی که گردو نیست ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر

سرآغاز یا سرانجام

به کلامی نتوان گفت کلام دگرین

به سلامی نتوان گفت سلام دگران 

مژده ی دل نتوان گفت به هنگام خزان

مژده ی دل نتوان گفت به دلهای حزین

سر به دامان نتوان شد در این راه بران

سر به مهر همگان شد در این کام برین

هم به سان دگران شد هم به سان دگرین

لب وی دل نگران شد در این ساز حزین

کام وی لب شکران است و دلش خوش ز قمیش

کام ما لب شکران کرد به هوش از دل خویش 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رهگذر