به کلامی نتوان گفت کلام دگرین
به سلامی نتوان گفت سلام دگران
مژده ی دل نتوان گفت به هنگام خزان
مژده ی دل نتوان گفت به دلهای حزین
سر به دامان نتوان شد در این راه بران
سر به مهر همگان شد در این کام برین
هم به سان دگران شد هم به سان دگرین
لب وی دل نگران شد در این ساز حزین
کام وی لب شکران است و دلش خوش ز قمیش
کام ما لب شکران کرد به هوش از دل خویش